|
خسته تر ازهمیشه و شاید تکراری تر از هرروز
چه بی تابن این روزها این روزهای بهم پیچیده این روزهای گره خورده در مبهم ساعات دلتنگم و چاره ای جز شمردن زمان های در حال از دستدادن ندارم انگار ستارها هرکدام سهم یکی شده اند دیگر به من چشمک نمیزنند دیگر برای نشاندادنشان با انگشت شوقی نمانده به بالا که نگاه میکنم کوچکی خودم را بیشتر از هر لحظه میفهمم شاید این است که دیده نمیشوم بغضی عجیب راه گلویم را میفشارد احساس پوچی دارم اما قسمتی از قلبم میگویدکسی هست تورا میبیند در تنهایی تنهایهایت اوهست آیا برایش مهم هستم ؟؟؟ برایش اصلا هستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدانم اگر هستم پس حتما برایم هست !!!!!!!! امید تنها واژه ای است که در انتهای هرچیزی برایم میماند امیدوارم .... خواهش میکنم برایت باشم برایم بمان نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |